نامه‌هایی به پسرم

دلنوشته های یک مادر ...

نامه‌هایی به پسرم

دلنوشته های یک مادر ...

نامه‌ی سوم

سلام.

شیرینم،

نشستم توی مطب دکتر و منتظرم نوبتم بشه.

دلم میخواست بگم برام دعا کن. ولی چه کنم که سال‌هاست همچین خواسته ای از کسی ندارم!

جریانش برمیگرده به سالها قبل. اون موقع من دخترکی مدرسه ای بودم. کلاس اول راهنمایی، میشه ششم شما. امتحان ریاضی داشتیم و من دریغ نکرده بودم از خوندن. توی ماشین به بابایی گفتم برام دعا کن امتحانم خوب بشه.

نیم‌ نگاهی  بهم انداخت و چیزی نگفت.

دم در مدرسه که خواستم پیاده بشم پرسید خوب خوندی؟

گفتم بله.

گفت پس به خوانده هات اعتماد کن و سر جلسه ی امتحان همه ی تلاشت رو بکن. نتبجه ی امتحانت، بسته به تلاش خودت هست. دعای من به چه کارت میاد؟!

البته همون‌ موقع بهم برخورد و توی دلم‌ گفتم حالا یه دعای کوچیک میکرد چی میشد؟!

اما الان فکر میکنم که درست میگه. الان اعتقاد دارم که دعا مایه ی آرامش قلب میشه. همینکه با خدای خودت راز و نیاز کنی باعث سبک شدن آدم میشه. اما در نهایت، اتفاقات هم خوب و هم بد، پشت سر هم میان و میرن. مهم اینه که در هر شرایطی بتونیم خوب مدیریت کنیم :)


                                                  دوستت دارم

                                                  از طرف مامان

نامه‌ی دوم

سلام.

پسر شیرینم،

امروز در شرایطی که عقل رس شدی و راست رو از دروغ تشخیص میدی، برای اولین بار بوضوح جلوی روی تو دروغ گفتم! و تازه، تو رو هم توی دروغم شریک کردم!

آهسته دم‌ گوشِت زمزمه کردم که چیزی نگی. تو با چشم هایی که برق شیطنت داشت، موذیانه خندیدی و مثل خودم آهسته دم گوشم پرسیدی چرا؟

گفتم بعدا برات توضیح میدم. اما توضیح من بجز ماست مالی شرایط، چی می تونست باشه!

پسرم، حالا که صحبتش شد شاید بد نباشه کمی در مورد مقوله ی دروغ برات بنویسم.

احتمالا در آینده بهت خواهند گفت که دروغ معمولی داریم و دروغ مصلحتی و خزعبلاتی از این دست. اما فرزندم، تو این حرف ها رو جدی نگیر.

دروغ، دروغه. چه با مصلحت و چه بی مصلحت، فی نفسه رفتار پسندیده ای نیست. اما ما انسان ها به دلایل مختلفی بارها بارها در طول زندگی‌ مون، دروغ هایی سر هم میکنیم.

یک جاهایی نفع شخصی مون در گرو دروغه، یک‌ موقع از ترس دروغ رو انتخاب میکنیم، یک‌ جاهایی قصد پنهان کاری داریم و ...

تا دلت بخواد بهانه هست برای دروغ گویی!

شاید بعنوان یک مادر باید بهت بگم هیچوقت دروغ نگو! اما اینکه بخوام این خواسته رو به فعل برسونی، غیر ممکنه.

تازه با تجربه ی امروز، اصلا چطور روم بشه همچین خواسته ای داشته باشم اون هم وقتی خودم جلوی چشمت، یک نمونه ی کامل دروغ رو به نمایش گذاشتم و مطمئنم تو لحظه به لحظه ش رو ثبت کردی و یاد گرفتی.

پس، فقط میتونم توصیه هایی من باب دروغگویی برات داشته باشم.

اول اینکه سعی کن خسیسه ی راستگویی تو وجودت، پررنگتر از دروغگویی باشه. تو همه ی جوامع، انسان های راستگو دوست داشتنی ترن، قابل اعتماد ترن و فکر میکنم که احتمالا بتونن با راستگویی روابط بهتر و سالم تری داشته باشن.

دوم اینکه اگر دروغ میگی، حداقل خیلی شاخدار نباشه!

سوم اینکه تو هر شرایطی سعی کن به ترست غلبه کنی و عامل دروغگویی‌ت، ترس نباشه. این ترس میتونه نقطه ضعفت باشه و وادارت کنه بارها و بارها پشت سر هم دروغ بگی و خب، باید به اطلاعت برسونم که جامعه ی چندان گوگولی و نایسی هم نداریم. خیلیها ممکنه از همین ترست از برملا شدن واقعیت، سواستفاده کنن!

چهارم اینکه همیشه میگن آدم دروغگو فراموشکار میشه! این رو تو دروغگویی هات مد نظر داشته باش خلاصه.

پنجم اینکه تو تجربه ی زیسته ی من، درسته که توصیه میشه به راستگویی ولی متاسفانه دروغگوها بیشتر رشد و پیشرفت داشتن! با تمام اینها من همچنان راستگویی رو ترجیح میدم به دروغگویی. امیدوارم تو هم با من هم نظر باشی.


فعلا همین ها بخاطرم میاد. باز هم اگر توصیه ای داشتم اضافه میکنم.


                                                  دوستت دارم

                                                  از طرف مامان

نامه‌ی اول

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.