-
نامهی ششم
شنبه 17 تیر 1402 11:17
سلام. پسرکم، امروز صبح که کنارم غرق خواب بودی، دقیقه ها فقط به تماشای تو و نفس کشیدنت نشستم. به این فکر میکردم که من چقدر خوشبختم که حس مادری رو تجربه کردم. چقدر خوشبختم که ناب ترین و بکرترین احساسات رو با وجود تو تجربه کردم. درسته گاهی عصبانی میشم و باهات بداخلاقی میکنم یا دعوا میکنم، ولی اینو بدون که عمیقا دوستت...
-
نامهی پنجم
چهارشنبه 14 تیر 1402 22:37
سلام پسرکم، امروز باز هم یک ساعتی گوشی من رو مصادره کردی و مشغول گوش دادن به موسیقی شدی. در پایان رسیدی به فایل های صوتی کلاس هایی که من میرفتم. پرسیدی کلاس چی میرفتی؟ گفتم خب، یه کلاس هایی که یادم میداد با شما بعنوان بچهم، چطور تا کنم که استعدادهات شکوفاتر بشه و کنجکاویت تحریک بشه. بهم یاد میداد موقع بیرون رفتن چه...
-
نامهی چهارم
جمعه 2 تیر 1402 12:06
سلام. قشنگم، امروز میخوام برات در مورد "دزدی" حرف بزنم! بعدها که بزرگتر بشی، در مورد "نون حلال و حروم" زیاد خواهی شنید. اگر بخوام تعریف ساده ای از نون حلال برات داشته باشم، یعنی چیزی بدست بیاری که دزدی نباشه، از راه درست و اخلاقی باشه و حق کسی ضایع نشده باشه. بقولا پول و مال تمیز برسه به دستت. اما...
-
نامهی سوم
یکشنبه 28 خرداد 1402 17:20
سلام. شیرینم، نشستم توی مطب دکتر و منتظرم نوبتم بشه. دلم میخواست بگم برام دعا کن. ولی چه کنم که سالهاست همچین خواسته ای از کسی ندارم! جریانش برمیگرده به سالها قبل. اون موقع من دخترکی مدرسه ای بودم. کلاس اول راهنمایی، میشه ششم شما. امتحان ریاضی داشتیم و من دریغ نکرده بودم از خوندن. توی ماشین به بابایی گفتم برام دعا کن...
-
نامهی دوم
شنبه 27 خرداد 1402 13:20
سلام. پسر شیرینم، امروز در شرایطی که عقل رس شدی و راست رو از دروغ تشخیص میدی، برای اولین بار بوضوح جلوی روی تو دروغ گفتم! و تازه، تو رو هم توی دروغم شریک کردم! آهسته دم گوشِت زمزمه کردم که چیزی نگی. تو با چشم هایی که برق شیطنت داشت، موذیانه خندیدی و مثل خودم آهسته دم گوشم پرسیدی چرا؟ گفتم بعدا برات توضیح میدم. اما...
-
نامهی اول
جمعه 26 خرداد 1402 21:23